چند سال پیش که ایلام زندگی میکردم گاهی بذهنم می زد که بیایم تهران و خانه استاد را پیدا کنم و دم در آنقدر التماس کنم تا جواب همه سوالهایم را از او بگیرم و هیچ وقت هم از او دور نشوم.تا ان موقع تنها یک بار در نماز جماعتش شرکت کرده بودم و یکبار هم با ویدئو کنفرانس از طریق یک ان جی او پای حرفهای او نشسته بودم. بقیه اش همه از راه فیلم و نوار بود.
دنیا چرخید و چرخید...
پای ما یه جایی باز شد که فکرش را هم نمیکردیم! تهران...تهران ترسناک...در به در دنبال هیئت و جلسه
گاه و بیگاه جلسات استاد را میرفتیم...یک سالی هست که تقریبا هر هفته هیئت شهدای گمنام پای منبر استادیم.روزگار حتی نزدیکترمان کرد.چند ماهی هم هست که در موسسه شهید اوینی پای حرفهایش درباره فیلم و رسانه مینشینیم.عجب لذتی......................هر وقت هم سوالی باشد راحت از او میپرسیم.
دیروز نماز عشا را که تمام کرد دنبالش افتادم و چند سوال پرسیدم: حاج آقا کدام راه بهتر است؟توصیف جبهه حق یا تخریب جبهه باطل؟-جوابش اما خاص بود: شما اگر بتوانید بوسیله رسانه تصویری زیبا ازآینده جریان حق ارائه کنید حتما بهتر خواهد بود.از نماز خانه بیرون زدیم و مست حرفهای استاد کفش نپوشیده دنبالش.داشتم در مورد پایان نامه ارشد ام و موضوعش از او سوال میکردم که تازه دوزاری ام افتاد که دارم پابرهنه دنبال استاد میروم توی کوچه! یک پرده طن صدایم را بالا بردم و گفتم: استاد من کفش ندارماااا! میشه یه لحظه وایسین؟؟؟؟؟؟
ایستاد و پاهایم را نگاه کرد و لبخند زنان ادامه پاسخها را گفت و رفت.
اینها را اینجا نوشتم که برایم بماند.همین.
عاشقتم استاد.عاشق تو و مقتدایت
هو الحی
-
اواخر سال 1391 نوری در آسمان این ذهن سیاه شده تابید و بدلمان افتاد که برای شهید نواب کاری هرچند مختصر انجام دهیم.آن چیزی که تا الان روشن شده اینست که مستند بیوگرافی با قالب و ساختاری جدید تر از کارهای قبلی درمورداین انسان مجاهدساخته شود، کاری که نه شعاری و باور ناپذیر باشد ونه از جنس برخی کارهای دوستان باشدکه یکی به میخ میکوبند وبکی به نعل تا نشان دهند بیطرفند!